خُدایا !

آغوشَت را اِمشب به من میدَهی ؟

برای گفتن !

چیزی ندارم ...

اما برای شنفتن حرفهای تو ؛

گوش بسیار ...

میشَود من بغض کنَم ؟

تو بگویی :

مگر خدایت نباشَد که تو اینگونه بغض کنی ...؟

میشود مَن بگویَم " خدایا "

تو بگویی :

جانِ دلم ...!

میشود بیایی ؟

تمنا میکنم گریه



تاريخ : پنج شنبه 7 مرداد 1395برچسب:, | 12:57 | نويسنده : مریم ذکریاپور |

من یک دخترم ؛

خالقم به نامم سوره نازل کرد !

من یک دخترم ؛ در تقویم روزی به نامم ثبت کردند ...

با تمام مردانگی هیت هیچگاه نمیتوانی بفهمی

رنگ صورتی برایم یک دنیاست !

گریه کردن بدون خجالت ...

درک کردنش در توانت نیست و ندانسته اسمش را سلاح

زنها گذاشته ای .

منم لیلای عشق و زلیخای انتظار ...

من دخترم؛... چک نویس هیچ احساسی نمیشوم ...

من دخترم دخترانه میخندم ...

پس مرا که خندان میبینی برچسب هرزگی بر پیشانیم نزن...

دخترم و دخترانه ناز میکنم ...

دخترانه حسادت میکنم ...!

آری من همان دختریم که عشوه هایم بر باد میدهد غرور مردانه ات را ...



تاريخ : پنج شنبه 7 مرداد 1395برچسب:, | 12:48 | نويسنده : مریم ذکریاپور |